loading...
افسانه چت
نیما ربانی بازدید : 161 دوشنبه 28 فروردین 1391 نظرات (0)

سلاممممم سلامـــــــــــــ صد تا سلام

امروز میخوامــــــــ چندتا سوتی براتون بنویسم...

اما قول بدین اونجاهش که به من مربوطه نخندید

سوتی شماره ۱:

جاتون خالی یه بار رفتم سفر خارجی (کجاش؟ بماند)

کلی تو صف وایستادیم که سوار هواپیما بشیم

جلوی گیت آخر کارت پرواز رو چک میکردند

از شانس بد ما یه زن بود در حد لالیگا !!!!!

بابام پشت سرم بود، زنه دستشو دراز کرد که بلیط ببینه

فکر کردم میخواد با من دست بده منم باهاش دست دادم

چشتون روزه بد نبینه!!

بعدش هم زنه از خنده روده بر شد

هم جلوی بابام ضایع شدم

هم جلوی کل مسافرا !!!

سوتی شماره ۲:

رفته بودیم عروسی پسر داییم...

عروس و داماد واسه خوش آمد گویی رسیدن سر میز...

چشم تون روز بد نبینه...

من به جای تبریک، گفتم التماس دعا...

حالا شما خودتون عکس العمل اطرافیان رو تصور کنین...

همه ی تالار مرده بودن از خنده

سوتی شماره ۳:

چند تا دختر تو راهروهای دانشگاه مسخره بازی میکردند

هی میرفتن هی میومدن

بعدش دختره داشت از جلوی کلاسمون رد میشد

کله اش رو 90 درجه چرخونده بود به سمت کلاس

همینجوری نگاه میکرد و می رفت

بعدش سرش خورد به در کلاس افتاد زمین!

بچه ها از خنده منفجر شدن

استاد که از بس خندید مجبور شد از کلاس بره بیرون

سوتی شماره ۴:

یه بار با بابام بودم دنبال جای پارک میگشتیم ، اصلا گیر نمیومد

یهو یه جای پارک دیدیم.. اما یه چند متر ازش رد شدیم..

پریدم پایین تا بابام داره دنده عقب میگیره من جارو نگه دارم

یه دفعه یه خانوم همینجوری با ماشین اومد داخل جای پارک

انگار نه انگار که دارم بهش اشاره میکنم که اینجا رو من گرفتم

بهش گفتم خانوم نمی بینی اینجا ایستادم تا اون ماشین بیاد پارک کنه

(با دست به پشتم که ماشین خودمون بود اشاره کردم)

زنه یه نگاه به من کرد خندید

من برگشتم دیدم ماشینومون نیست

نگو جلوتر بابام یه جای پارک دیده رفته اونجا پارک کرده

آقا منو میگی ، موندم چی بگم..

گفتم الان این زنه پیشه خودش میگه این دیونست

ماشین نداره توهم ماشین زده..

گفتم ببخشید و سریع رامو کج کردمو رفتم

سوتی شماره ۵:


امتحانات ترم بودیم.

دوستم اومد سر جلسه یادش افتاد خودکار نیاورده.

من 2تا همراهم بود یکیشو دادم به اون..


از بدشانسی وسط امتحان خودکار خودم تموم شد..

به مراقب گفتم خودکارم تموم شده.

دوستم تا شنید، خودکارشو تندی گرفت سمت مراقب

مراقب خودکارو ازش گرفت.

بعد دید خودش بیکار مونده.

ازش پرسید خودت خودکار داری. اونم گفت نه!

مراقبه مونده بود چی بگه..

کل سالن ترکیدن از خنده..

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 49
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 30
  • بازدید کلی : 5,682